تو نیستی !




عکس گرفتیم ،

از همه ی این روزهایی که بودیم و داشتیم و آزاد بودیم .

از همه ی این ژست های عاشقانه ،

از همه ی داشتن هایمان ،

که چقدر همدیگر را زیاد داشتیم .

و هنوز یک روز نگذشته ،

اندازه ی یک سال دلم تنگ شده .

کاش بیش از این بوسیده بودمت .

عکس هایمان را که می بینم ،

اشک هایم هی جمع می شوند ،

هی می خواهند بریزند ،

هی دلشان می خواهد باشی و

گونه هایم را ببوسی .

ته دلم غوغاییست ،

که نبودنت کم نیست ،

نیست.



بیست و هشت آبان هزار و سیصد و نود.






تو خواب بودی ...




تو خواب بودی و من از بیداری پشیمان ؛

دوست داشتم با هم بیدار شویم

یا از خواب بپرم ؛ تو هم .

 

تو خواب بودی و مگر می شد غیر از تو به چیز دیگری فکر کرد؟

 

با این همه باز هم باور کردن این لحظات دشوار بود.

 

داشتم به یکی از همان فیلم هایی فکر می کردم،

که مردانِ آن از قرن نوزده ؛

با زنانی از جنس لباس های ابریشم هستند.

عشق های پنهانی .

عشق بازی های پنهانی .

دیدن های پنهانی .

بوسیدن های پنهانی .

من ِ پنهانی ، تو پنهانی .

اینجا فقط شیشه ی مشروب و ودکا کم است .

اینجا توی این شهر، توی این سال ها، بدون ِ این ها هم می شود حرف زد .

این جا همه وانمود می کنند که ندیده اند.

اینجا همه چیز خیلی سخت است ، خیلی .

 

 

نیلوفر



The last night





فیلم قشنگی بود.

قشنگ بود.

ولی از اون دسته فیلم هایی بود که نمی دونستم راجع بهش چی فکر کنم .

نمی دونستم فکر کنم که همه چیز رو به راهه؟ یا به هم ریخته ؟

شاید هر دو به نوعی به هم خیانت کردن ، ولی مهم این بود که از اون روز به بعد می دونستن چقدر دیگری رو دوست دارن ...

برای همینه که نمیشه درباره ی درست یا غلط بودن ِ ماجرا نظر داد .

گاهی توی رابطه ها ، گاهی دوستی ها  نیاز هست که آدما تنها باشن . 

باید بدونیم چقدر مهمه که کسایی رو که دوست داریم تنها نذاریم ، یا اگه تنهاشون می ذاریم همیشه نشونه هایی از این که عاشقشونیم رو بهشون هدیه بدیم ، نه برای اینکه یادشون باشه  ما مراقبشونیم ، برای اینکه بدونن اگه دلشون گرفت ، اگه کسی نبود باهاش حرف بزنن ،اگه احساس بی کسی کردن ، این جا توی این گوشه ی دنیا یه نفر هست که بهش زنگ بزنن و ازش بپرسن:" هی ،امروز چیکار کردی؟ " . فقط همین .

من هم یکی از این یادگاری ها رو دارم ، یه گردنبنده . همون روزی که داشتی می رفتی و نمی خواستی بهم بدیش، می گفتی همیشه همراهته. ولی من اشکم در اومد و بالاخره ازت گرفتمش . منم به خاطر اون حرفی که زدی، به خاطر اینکه گفتی همیشه همراهته ، همیشه میندازمش گردنم ، تا هیچ وقت از اینکه بهم دادیش پشیمون نشی.

خیلی از کسایی که می شناسم ، حتی به نظر نمی رسه که قبل از ازدواجشون به مرد یا زن ِ دیگه ای نگاه کرده باشن ، ولی واقعیت اینه که خیلی هاشون توی بعضی از لحظه ها به عشق های قدیمی ِ شیرین و یا تلخشون  فکر می کنن . و شاید بعضی ها این فکر کردن رو حتی خیانت بدونن . اما همون طور که جو می گفت: " من همیشه به اتفاقات خوب زندگیم فکر می کنم ." شاید راست می گفت ، ازدواج این نیست که همه چیز ِ طرف مقابل رو از آن خودمون کنیم ، اینه که اجازه بدیم اون هم افکار و زندگی خودشو داشته باشه . اجازه بدیم انتخاب کنه . اجازه بدیم احساس دلتنگی مارو به هم نزدیک کنه، نه احساس نیاز.

 





 

ما می توانیم!!!



توی این دنیا جیزای خیلی با ارزشی ندارم .. شاید خیلی سخت باشه که بخوام بشمارمشون ..


اول از همه مامان و بابا .. مامان با همه ی دلتنگی هاش و غم هاش ، چون کم تر پیش میاد خوشحال و خندون باشه ..

و بابا با همه ی کاراش و همه ی اون حس ِ هم نوع دوستیش که می خواد به همه کمک کنه ، اما هنوز بعد از این همه سال نمی تونه مامان رو درک کنه و شایدم برعکس  ..


و تو با همه ی معصومیت هات و مهربونی هات و دلتنگی هات  .. تو با همه ی امیدی که به زنده بودن و ادامه دادن بهم میدی ..


همه ی اینا هست ..

و تو این دنیا چیزایی هست که آدم بهشون نیاز داره تا بتونه تحمل کنه ، نیاز داره تا از ته دل بخنده ، نیاز داره تا غم و دوری رو راحت تر به دوش بکشه !

تو این دنیا چیزایی هست که آدم بهشون نیاز داره تا بتونه راحت تر دووم بیاره ...

ورزش برای من حکم ِ یه همدم رو داره که می تونم با داشتنش احساس کنم همه چیز ماله منه ! وقتی بازی می کنم ، وقتی منتظرم تا برم تو زمین و همه چی شروع بشه ، احساس می کنم همه ی دنیا مال منه ! دوس دارم داد بکشم !

اما همیشه مانعی هست که اذیتمون می کنه ، ما خیلی خوب دووم آوردیم ، ولی گاهی هم خسته می شم ، خسته می شم از این همه بی برنامه بودن .

امروز قرار بود ساعت 8 شب بریم برای مسابقه، بعد از اون هم زحمت و اون همه انتظار ، ولی درست یه ساعت قبلش خبر دادن که نمیشه، بلیت جور نشده !  خیلی سعی کردم آروم باشم ، سعی کردم همه چیزو رو به راه کنم ، همه چیزو ، حالا فرداست که باید آخرین تلاش هامون رو بکنیم ، باید بلیت گیر بیاریم  و هر طور شده بریم ،حتی با اتوبوس .

باید این بار هم همه ی سعیمون رو بکنیم .



پیش به سوی موفقیت.



زندگی


من شاعرم .

خیلی وقت است که شاعرم ،

اما بهترین شعرم همیشه ناخوانده می ماند .

همیشه.

همیشه توی وبلاگ قدیمی ام ،

یک پست رمز دار است ،

که هم من و هم تو رمزش را فراموش کرده ایم ،

از بس هر دو فراموشکاریم.

مثل همان روزی که تو لباس هایی را که خریده بودیم ،

توی ایستگاه اتوبوس جا گذاشته بودی ،

و آقایی که هنوز نامه اش را نگه داشته ام ،

آن ها را پیدا کرده بود .

درست مثل همان روز ...

که من خیلی ناراحت بودم که چرا دوباره اشتباه کرده ام ؟

و توی دلم از خودم بدم می آمد که خرید هایمان گم شده .

من و تو فراموشکاریم ؛

درست مثل همان روز که توی سینما بازویت را بغل کرده بودم ،

و از آن مردهایی که دور و برمان بودند و رژه می رفتند ،

که نکند دو نفر بی اجازه هم را ببوسند ،

 بدم می آمد .

من کم تر فراموش می کنم ،

شاید چون زنم .

هنوز هم بعضی چیزها یا بعضی حرف ها ،

روی دلم سنگینی می کند .

هنوز هم گاهی از بعضی اتفاقات بغضم می گیرد .

من هیچ وقت فراموش نمی کنم ؛

که بهترین روزهای زندگی ام ،

سه روز بود .

سه روز که خیلی زود گذشت .

و هر چه بیشتر فکر می کنم ،

کم تر خاطراتش را به یاد می آورم .

من فراموش کارم .

مادرم همیشه می گفت روزی این فراموشکاری کار دستت می دهد .

اما نمی دانست ؛

وقتی زندگی ای را با همه ی وجود بخواهی ،

وقتی کسانی را داشته باشی ،

و بیشتر از همه دوستشان داشته باشی ،

هرگز کوچکترین چیزی را راجع به آن ها فراموش نخواهی کرد .

من فراموش نمی کنم ،

که چقدر با من مهربان بودی .

و چقدر دستانت آرامش بخش بود .

شب سوم را ،

که روبه روی تلویزیون ،

می خندیدیم .

و من از خنده هایت شاد بودم .

هیچ وقت این قدر تلویزیون نگاه کردن را دوست نداشتم .

از آن روز به بعد هیچ دوربین مخفی ای اینقدر خنده دار نبود .

از آن روز به بعد همیشه فکر می کنم که چرا بیشتر بغلت نکردم؟

چرا وقتی رو به روی پنجره ایستاده بودی ،

از پشت بغلت نکردم؟

دارم فکر می کنم چقدر غذا خوردن با تو خوب بود.

چقدر خوب بود که تو غذا درست کردی ،

هیچ مرغی در دنیا این قدر تا به حال خوشمزه نبوده است !

دارم فکر می کنم ،

که وقتی نگاهت می کردم ،

احساس می کردم پاک ترین موجود عالم روبرویم ایستاده ،

کسی که بیشتر از هرکس دیگری دوست دارم شاد و خوشبخت باشد.

 

نیلوفر