تو خواب بودی ...




تو خواب بودی و من از بیداری پشیمان ؛

دوست داشتم با هم بیدار شویم

یا از خواب بپرم ؛ تو هم .

 

تو خواب بودی و مگر می شد غیر از تو به چیز دیگری فکر کرد؟

 

با این همه باز هم باور کردن این لحظات دشوار بود.

 

داشتم به یکی از همان فیلم هایی فکر می کردم،

که مردانِ آن از قرن نوزده ؛

با زنانی از جنس لباس های ابریشم هستند.

عشق های پنهانی .

عشق بازی های پنهانی .

دیدن های پنهانی .

بوسیدن های پنهانی .

من ِ پنهانی ، تو پنهانی .

اینجا فقط شیشه ی مشروب و ودکا کم است .

اینجا توی این شهر، توی این سال ها، بدون ِ این ها هم می شود حرف زد .

این جا همه وانمود می کنند که ندیده اند.

اینجا همه چیز خیلی سخت است ، خیلی .

 

 

نیلوفر



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد