ما می توانیم!!!



توی این دنیا جیزای خیلی با ارزشی ندارم .. شاید خیلی سخت باشه که بخوام بشمارمشون ..


اول از همه مامان و بابا .. مامان با همه ی دلتنگی هاش و غم هاش ، چون کم تر پیش میاد خوشحال و خندون باشه ..

و بابا با همه ی کاراش و همه ی اون حس ِ هم نوع دوستیش که می خواد به همه کمک کنه ، اما هنوز بعد از این همه سال نمی تونه مامان رو درک کنه و شایدم برعکس  ..


و تو با همه ی معصومیت هات و مهربونی هات و دلتنگی هات  .. تو با همه ی امیدی که به زنده بودن و ادامه دادن بهم میدی ..


همه ی اینا هست ..

و تو این دنیا چیزایی هست که آدم بهشون نیاز داره تا بتونه تحمل کنه ، نیاز داره تا از ته دل بخنده ، نیاز داره تا غم و دوری رو راحت تر به دوش بکشه !

تو این دنیا چیزایی هست که آدم بهشون نیاز داره تا بتونه راحت تر دووم بیاره ...

ورزش برای من حکم ِ یه همدم رو داره که می تونم با داشتنش احساس کنم همه چیز ماله منه ! وقتی بازی می کنم ، وقتی منتظرم تا برم تو زمین و همه چی شروع بشه ، احساس می کنم همه ی دنیا مال منه ! دوس دارم داد بکشم !

اما همیشه مانعی هست که اذیتمون می کنه ، ما خیلی خوب دووم آوردیم ، ولی گاهی هم خسته می شم ، خسته می شم از این همه بی برنامه بودن .

امروز قرار بود ساعت 8 شب بریم برای مسابقه، بعد از اون هم زحمت و اون همه انتظار ، ولی درست یه ساعت قبلش خبر دادن که نمیشه، بلیت جور نشده !  خیلی سعی کردم آروم باشم ، سعی کردم همه چیزو رو به راه کنم ، همه چیزو ، حالا فرداست که باید آخرین تلاش هامون رو بکنیم ، باید بلیت گیر بیاریم  و هر طور شده بریم ،حتی با اتوبوس .

باید این بار هم همه ی سعیمون رو بکنیم .



پیش به سوی موفقیت.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد