این روزا همش دارم فکر می کنم که چرا با " ترانه علی دوستی" تو فیلم "زندگی با چشمان بسته " همزاد پنداری می کردم ؟
شاید به خاطر این بود که اونم می دونست ؛ مادر برادرش رو بیشتر دوست داره .
امروز فهمیدم که مادرم منو مثه خودش داره فنا می کنه.
اگه قرار باشه یکی کنار بکشه ، اون باید من باشم. اگه قرار باشه یکی ناراحت بشه ، اون باید من باشم. اگه قرار باشه یکی کوتاه بیاد، یکی اذیت بشه ، یکی از خوابش بزنه ، یکی فداکاری کنه ، یکی بزرگوار باشه ، یکی مهربون باشه ، یکی ظرفیت داشته باشه ، یکی بی جنبه نباشه ، یکی دلتنگ نشه ، یکی ببخشه ، یکی زود فراموش کنه ، یکی عاشق نشه ، یکی صبح زود بیدار شه ، یکی فهمیده باشه ، اون باید من باشم .
امروز فهمیدم که مامان منو مثه خودش داره فنا می کنه . و من می بینم و می فهمم.
پ.ن:
دلم شکست امروز. مثه خیلی از روزای دیگه، که بدون فکر مامان خیلی حرفا رو زده.
هیچ وقت هیچ مادری بچشو فنا نمیکنه مطمئن باش.
اوهوم می دونم. شاید کلمه ی خوبی انتخاب نکردم.
عزیـــــــــــزم
درکت میکنم شدید
مامان من خیلی فداکاری کرده برام
من و بدون پدر بزرگ کرده و هر کاری میتونسته کرده
اما یادش رفته باهام دوست باشه
همیشه نق زده و سرزنش کرده و نصیحت کرده
.
.
.
بابام هم که دیگه .....
بیخیال
میگذره
تو سعی کن مادر خوبی شی دوستم
مامان بودن خیلی سخته ، این قدر دوسش دارم که الان که فکر می کنم دیگه ازش ناراحت نیستم.ولی دوست دارم یه طور دیگه به من فکر کنه.
اوهوم ،بیشتر اینا رو می نویسم تا یادم بمونه مادر خوبی بشم:)
ممنون عزیزم:)
خونه ی ما هم دقیقا همین طوریه ! یه جورایی حتی تو کل فامیل پسرا عزیزترن