عکس گرفتیم ،
از همه ی این روزهایی که بودیم و داشتیم و آزاد بودیم .
از همه ی این ژست های عاشقانه ،
از همه ی داشتن هایمان ،
که چقدر همدیگر را زیاد داشتیم .
و هنوز یک روز نگذشته ،
اندازه ی یک سال دلم تنگ شده .
کاش بیش از این بوسیده بودمت .
عکس هایمان را که می بینم ،
اشک هایم هی جمع می شوند ،
هی می خواهند بریزند ،
هی دلشان می خواهد باشی و
گونه هایم را ببوسی .
ته دلم غوغاییست ،
که نبودنت کم نیست ،
نیست.
بیست و هشت آبان هزار و سیصد و نود.
سلام
ممنونم که اومدی
اون شعرت رو که گذاشتم تو وبلاگم،خیلی دوس دارم
این شعرتم قشنگه
راستش یاد خودم میفتم
منم عزیزی دارم که قراره برا چند سال از پیشم بره
از الان غصه ام گرفته ...
((نبودنت کم نیست...))
موفق باشی دوست گلم
ممنون عزیزم.
تو هم موفق باشی